تازه وارد پایه هفت شده بودم، تصورم این بود که حالا دیگر وقت ثمره دادن شش سال درس خواندن است، فصل چشیدن مزه اجتهاد! اجتهاد و اندیشه ای که دستاوردش یافتن نگاه پروردگار است، راستش را بخواهید قبل از آن اصلا علاقه ای به فضای فقه و اصول نداشتم، علاقه ام بیشتر به علوم عقلی بود، فلسفه،روانشناسی، کلام، منطق،... به دنبال اجتهاد رفتنم در پایه هفت هم از روی علاقه نبود، از روی ضرورت بود، چون از افراد زیادی شنیدم و خواندم که اگر می خواهی در علوم انسانی، حرف اسلام را بزنی قبلش باید مجتهد شوی! سخن منطقی ای بود، نمی توانستم بدون فهمیدن نظر پروردگار و صرفا با خواندن علوم مطرح روز بگویم نگاهم به انسان و زندگی اش اسلامی است! بنابراین باید دنبال استادی می گشتم که مرا به صورت هدفمند و متمرکز به اجتهاد مطلوبم برساند، به دنبال کلاس درسی که درآن نشاط و وقت من صرف متن خوانی و تکرار بدون تحلیل نظرات گذشتگان نشود، پیر راهی که دست مرا در دست خداوند و جانشینانش بر روی زمین بگذارد، تا به کمک آنها عقلم را بیدار کنم و راه رسیدن به زندگی زیبا و ایده آلی که همیشه وعده اش را به دوستان و فامیل و... می دادم پیدا کنم، راه دستیابی به اسلامی که برای همه چیز بهترین برنامه را دارد.

شروع کردم به جستجو در کلاس ها، وقتی با دوستانم ایده هایم را مطرح می کردم و از آنها سراغ اینگونه استادی را می گرفتم، چهره شان دیدنی بود! به یک جا خیره می شدند و گویی به آرزوهایی دوردست گوش می کردند، آرزوهایی شیرین که درس و مشغله روزمره مدت ها بود مهلت اندیشیدن به آنها را نداده بود. و در آخر جز سکوت چیزی از آنها نمی شنیدم، گاهی یکی از آنها استادی را پیشنهاد می کرد که کمی تندتر درس می دهد، تا من در پیچ و تاب بی حاصل درس های روزمره کمتر خسته شوم. همیشه اسلام قهرمان ذهن من و حلال مشکلات جامعه بود، و حالا رفت و آمدهای بی طرفانه ام به کلاس های درسی که فرسنگ ها با آرمان هایم فاصله داشت آزارم می داد.

یادم می آید بعد از کلی پرس وجو بالاخره یکی از آنها استاد زبردستی را در یکی از موسسات به من معرفی کرد که به جای معطل ماندن در متن، به بحث های علمی می پردازد، با شوق و ذوق به دنبال او رفتم، مهمان آن موسسه شدم، کلاس ها یک ساعت و خورده ای بود، واقعا استاد زیاد در متن معطل نمی شد، گاهی حتی خواندن یک قسمت کتاب را به خودمان محول می کرد، اما گاهی قسمتی از متن کتاب که پیچ و خم داشت تمام وقت کلاس را می گرفت، دشواری ابدا ربطی به موضوع مورد بحث نداشت، این حلقه های مفقوده در متن کتاب بود که فهمیدن منظور مصنف را بامشکل روبه رو می کرد، هرچند در این کلاس نسبت به کلاس های معمولی کمتر به متن پرداخته می شد، اما همچنان از بحث های علمی جدی و هدفمند خبری نبود. تنها فضلش مطرح شدن نظرات چند تن از علمای معاصر در کنار نظرات شیخ انصاری(ره) بود.

و گویی حالا کم کم آن آرزوها در من هم رنگ می باخت.