انسان حکیم در مسیر رسیدن به هدف خود، لوازم آن را می سنجد وآنها را رعایت می کند؛ اگر بخواهد ساختمانی بسازد، در ملات ساختمان مثلا سیمان به کار می برد، چون می داند از مخلوط ماسه و آب، آجر بر روی آجر بند نمی شود و چنین دیواری اصلا بالا نمی رود؛ اگر چنین نکرد مردم در عقل و حکمت او تردید می کنند. زیرا اساسا حکمت فرد با میزان پای بندی او به لوازم دستیابی به هدفش سنجیده می شود.

ما پروردگار عالم را حکیم می دانیم، فراتر از جنس حکمت های بشری! حکمتی که شایسته علم نامحدود و ذات بی نقص الهی باشد؛ با این توصیف ساختمان جهانی که رب العالمین بنا می کند، قطعا عاری از هر نقصی خواهد بود، تکوینی که می آفریند به بهترین شکل مطابق هدفش است؛ و کتاب تشریع نیامده است تا سخن جداگانه ای بگوید، بلکه آمده است تا دستورالعمل چگونه زیستن در همین تکوین را به ما بیاموزد؛)) قالَ رَبُّنَا الَّذی أَعْطی‏ کُلَّ شَیْ‏ءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدی))1 زیرا مصلحت ما، چیزی جز برآیند مصالح و مفاسد ما اعم از اخروی و دنیوی نیست؛ در این نظام منسجم و هماهنگ است که انسان به رشد مطلوب و مورد نظر پرودگار عالم خواهد رسید.

با این نگاه تمام ویژگی های تکوینی مهم می شود، در واقع کتاب تشریع را باید با تطبیق بر تکوین خواند و فهمید. و اگر چنین نکنیم چه بسا دچار اشتباه در فهم شریعت گردیم.

با چنین رویکردی به درکی زیبا از این کلام امام کاظم (علیه السلام) می رسیم که می فرماید: إنّ لله على الناس‏ حجتین،‏ حجة ظاهرة و حجة باطنة؛ فأما الظاهرة فالرسل و الأنبیاء و الأئمة (ع) و أما الباطنة فالعقول.2

زیرا عقل نیز مخلوق خداوند حکیم است و درک های آن مقصود او، و البته به خاطر برخی خطاهای آن و این که تحت تاثیر هوس قرار می گیرد، توسط حجت ظاهر یعنی انبیا(ع) تکمیل و مورد تذکر واقع می شود.

چنین رویکردی می تواند ثمرات روشن فقهی نیز داشته باشد، مثلا باید حضور پررنگ تر عقل در مسائل اجتماعی را پذیرفت، زیرا عقل بسیاری از این سنخ مسائل را درک می کند؛ برخلاف مسائل عبادی که عقل درک روشنی از آنها ندارد، بنابراین عجیب نیست اگر بگوییم در مسائل اجتماعی اصل اولی حجیت درک های عقلی است، و نیازی به تایید تشریعی نیست؛ مگر این که از عقل خطایی سر بزند که در این صورت بر همان شارع حکیم است که تذکر دهد و عقل بشر را بیدار کند؛ و اساسا به همین دلیل است که تعداد روایت های مربوط به مسائل اجتماعی بسیار کمتر از روایات عبادی است؛ و با وجود کثرت فرع های اجتماعی به اندازه مسائل عبادی موشکافانه مورد اظهار نظر حضرات معصومین (علیهم السلام) قرار نگرفته است؛ به روشنی می توان درک کرد که در این صنف مسائل، معصومین علیهم السلام به خاطر وضوح مطلب آن را به خود مردم واگذار کرده اند و صرفا به ترسیم خطوط کلی پرداخته اند.

به عنوان مثال بحث از لزوم عربیت در صیغ، بحث نابه جایی است که ناشی از تعبدی دیدن مسائل اجتماعی است، و چون در این زمینه روایتی نمی یابند، به ناچار به سراغ تمسک به شهرت و امثال آن می روند؛ در حالی که روشن است که غرض از خواندن صیغه در یک قرارداد مفاهمه و توافق دو طرف است، و در چنین چیزی زبان خاصی موضوعیت ندارد، و بالعکس، چه بسا اگر یک فارس را ملزم به خواندن صیغه به زبان عربی کنیم ماهیت قرارداد که همان مفاهمه و توافق بود خدشه دار می گردد.

 اگر اصحاب معصومین (علیهم السلام) از این مسائل سوال نمی پرسیدند به خاطر وضوح آن بوده است و به باور نگارنده اصحاب ایشان جایگاه درک عقل را بسیار پررنگ تر از آن چیزی می دیدند که امروزه در اصول و فقه موجود مشاهده می کنیم.

این یادداشت بنده قبلا در سایت فقاهت و تمدن سازی اسلامی منتشر شده است.