آسمان شهر مات است و بی ستاره ! ساختمان های بلند، آلودگی نوری شهر نمی گذارند که ببینیم.
اما نه! علت ندیدن فقط این نیست؛ شبی به ناگاه نگاهم به آسمان گره خورد؛ نمی توانستم چشم بردارم، باورم نمی شد! انگار بار اول بود که می دیدم. خیره شدم به نقش و نگارش، به نور زیبای سپیدش که بازتاب نور زرد خورشید بر خاک سپیدش بود، و حالا شده بود آرامش بخش شب قلب من. گفتم: ای ماه تو از کی آن بالا منتظر من بودی؟ سال ها می آیی و هلال بر می داری و کامل می شوی و دوباره ...! منظم ! سال های سال! دل انگیز!
پس چرا مردم شهر تو را نمی بینند؟! تو زیباتر و حیرت انگیزتری یا دکور کافه ها و رستوران و ساختمان و ... که مدام مشتاق دیدن شهر هستند اما مشتاق تو نه!
دست مریزاد به ضرب شست استادی که تو را ساخت ای ماه! ای ماه! ای ماه! ... آن شب ذکر نگاهم این بود.
و استغفار کردم از غفلت حاصل از شلوغی شهر، شهر و فریب، شهر و بازی، استغفار کردم از شهر بازی!
(شهر را به سکون ر بخوانید، استغفار کردم از شهر بازی)
🖊 محمد وحیدی نژاد